«مثل این که اولین بارش بود پا به منطقه عملیاتی می گذاشت. از آن آدم هایی بود که فکر می کرد مأمور شده است که انسانهای گناهکار، به خصوص عراقی های فریب خورده را به راه راست هدایت کرده، کلید بهشت را دستشان بدهد. شده بود مسؤول تبلیغات گردان. دیگر از دستش ذله شده بودیم. وقت و بی وقت بلندگوهای خط اول را به کار می انداخت و صدای نوحه و مارش عملیات تو آسمان پخش می شد و عراقی ها مگسی می شدند و هر چی مهمات داشتند سر مای بدبخت خالی می کردند. از رو هم نمی رفت.
تا این که انگار طرف مقابل، یعنی عراقی ها هم دست به مقابله به مثل زدند و آن ها هم بلندگو آوردند و نمایش تکمیل شد.
مسؤول تبلیغات برای این که روی آنها را کم کند، نوار «کربلا، کربلا، ما داریم می آییم» را گذاشت.
لحظه ای بعد صدایی از بلندگوی عراقی ها پخش شد که: «آمدی، آمدی، خوش آمدی جانم به قربان شما. قدمت روی چشام. صفا آوردی تو برام!»
تمام بچه ها از خنده ریسه رفتند و مسؤول تبلیغات رویش را کم کرد و کاسه کوزه اش را جمع کرد و رفت.»
به نقل از کتاب رفاقت به سبک تانک
سایت شهید آوینی
ساعت حدود چهار بعدازظهر بود که یک انترن از اورژانس خط مراجعه کرد. به دنبال بمباران، مجروح شده و شانهاش آسیب دیده بود. داشتم برایش بانداژ ولپو میکردم که صدای انفجار وحشتناکی برخاست و بعد گرد و خاک شدید. صدای تکبیر و فریاد بچهها بلند شد. بیمارستان قدیمی به علت اصابت راکت ویران شده و سقف اتاق استراحت ما پایین آمده و بچهها زیر آوار مانده بودند. دو نفر از بچههای بیمارستان دکتر شریعتی هم بین آنها بودند. وقتی شهید غلامعلی را از زیر آوار خارج کردیم کاملاً کبود بود. لولهگذاری شد. قلب وی برگشت ولی دچار مرگ مغزی شد. او را به ارومیه منتقل کردند. چند نفر از بچههای اصفهان شهید شدند و یک رزیدنت سال اول بیهوشی اصفهان به نام دکتر برخوری از اتاق زنده بیرون آمد. او که کنار شوفاژ خوابیده بود سر و گردنش توسط شوفاژ محفوظ مانده بود. بچههای بیمارستان دکتر شریعتی بعد از یک روز کار در اتاق عمل برای چند لحظه استراحت به اطاق بالا رفته بودند تا فرمان حق را بپذیرند. فرمان بازگشت: یا ایها انفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی.
منبع: کتاب پرندگان مهاجر - صفحه: 114
سایت صبح
یکی دیگر از کارهای من مربوط به بیرون اهواز بود. از جمله، پشتیبانی خرمشهر و آبادان و بعد، عملیات شکستن حصر آبادان بود که از « محمدیه » نزدیک « دارخوین » شروع شد. همین آقای " رحیم صفوی " سردار صفوی امروزمان که انشاالله خدا این جوانان را برای این انقلاب حفظ کند، جزو اولین کسانی بود که عملیات شکست حصر را از چندین ماه قبل شروع کرده بودند که بعد به عملیات " ثامنالائمه " منجر شد.
غرض این که کار دوم کمک به اینها و رساندن خمپاره بود، بایستی از ارتش به زور میگرفتیم. البته خود ارتشیها، هیچ حرفی نداشتند و با کمال میل میدادند. منتها آن روز بالای سر ارتش فرماندهی وجود داشت که به شدت مانع از این بود که چیزی جا به جا شود و ما با مشکلات زیاد، گاهی چیزی برای برادران سپاهی میگرفتیم.
البته برای ستاد خود ما، جرأت نمیکردند ندهند؛ چون من آنجا بودم و آقای چمران هم آنجا بودند؛ من نمایندهی امام بودم.
چند روز بعد از اینکه رفتم آنجا، ( شاید بعد از دو، سه هفته ) نامهی امام در رادیو خوانده شد که فلانی و آقای چمران، در کل امور جنگ و چه و چه نمایندهی من هستند. اینها توی همین آثار حضرت امام رضوانالله علیه هست. لذا، ما هر چه میخواستیم، راحت تهیه میکردیم. لکن بچههای سپاه، به خصوص آنهایی که میخواستند به منطقه بروند، در عسرت بودند و یکی از کارهای ما، پشتیبانی اینها بود.
من دلم میخواست بروم آبادان؛ اما نمیشد. تا اینکه یک وقت گفتم: « هر طور شده من باید بروم آبادان. » و این وقتی بود که حصر آبادان شروع شده بود؛ یعنی دشمن از رودخانهی کارون عبور کرده و رفته بود به سمت غرب و یک پل را در آنجا گرفته بود و یواش یواش سر پل را توسعه داده بود؛ طوری که جادهی اهواز و آبادان بسته شد.
تا وقتی خرمشهر را گرفته بودند، جاده خرمشهر- اهواز بسته بود. اما جادهی آبادان باز بود و در آن رفت و آمد میشد.
وقتی آمد این طرف و سر پل را گرفت و کم کم سر پل را توسعه داد، آن جاده هم بسته شد؛ ماند جادهی ماهشهر و آبادان. چون ماهشهر به جزیرهی آبادان وصل میشود، نه به خود آبادان. آن هم زیر آتش قرار گرفت.
یعنی سر پل توسط دشمن توسعه پیدا کرد و جادهی سوم هم زیر آتش قرار گرفت و در حقیقت دو، سه راه غیر مطمئن باقی ماند.
یکی راه آب بود که البته آن هم خطرناک بود؛ یکی راه هوایی بود و مشکلش این بود که آقایانی که در ماهشهر نشسته بودند، به آسانی هلیکوپتر به کسی نمیدادند.
یک راه خاکی هم در پشت جادهی ماهشهر بود که بچهها با هزار زحمت درست کرده بودند و با عسرت از آنجا عبور میکردند.
البته جاهایی از آن هم زیر تیر مستقیم دشمن بود که تلفات بسیاری در آنجا داشتیم و مقداری از این راه از پشت خاکریزها عبور میکرد. این غیر از جادهی اصلی ماهشهر بود.
البته این راه سوم هم خیلی زود بسته شد و همان دو جاده؛ یعنی راه آب و راه هوا باقی ماند. من از طریق هوا با هلی کوپتر، از ماهشهر به جزیرهی آبادان رفتم.
آن وقت از سپاه مرحوم شهید " جهانآرا " که بود، فرماندهی همین عملیات بود. از ارتش هم مرحوم شهید " اقاربپرست "،از همین شهدای اصفهان بود. افسر خیلی خوبی بود. از افسران زرهی بود که رفت آنجا ماند. یکی هم سرگرد " هاشمی " بود.
من عکسی از همین سفر داشتم که عکس بسیار خوبی بود. نمیدانم آن عکس را کی برای من آورده بود؟ حالا اگر این پخش شد، کسی که این عکس را برای من آورد، اگر فیلمش را دارد، مجدداً آن عکس را تهیه کند؛ چون عکس یادگاری بسیار خوبی بود.
ماجرایش این بود که در مرکزی که متعلّق به بسیج فارس بود، مشغول سخنرانی بودم. شیرازیها بودند و تهرانیها؛ و سخنرانی اول ورودم به آبادان بود.
قبلاً هیچ کس نمیدانست من به آنجا آمدهام. چهار، پنج نفر همراه من بودند و همینطور گفتیم: « برویم تا بچهها را پیدا کنیم.»
از طرف جزیرهی آبادان که وارد شهر آبادان میشدیم، رفتیم خرمشهر، آن قسمت اشغالنشدهی خرمشهر، محلی بود که جوانان آنجا بودند.
رفتم برای بسیجیها سخنرانی کردم. در حال آن سخنرانی، عکسی از ماها برداشتند که یادگاری خیلی خوبی بود.
یکی از رهبران تاجیک که مدتی پیش آمد اینجا، این عکس را دید و خیلی خوشش آمد و برداشت برد.
عکس منحصر به فردی بود که آن را دست کسی ندیدم. این عکس را سرگرد هاشمی برای ما هدیه فرستاده بود. نمیدانم سرگرد هاشی شهید شده یا نه؛ علی ای حال، یادم هست چند نفر از بچههای سپاه و چند نفر از ارتشیها و بقیه از بسیجیها بودند.
منبع: خبرگزاری فارس
راوی: مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای
اکثر جوانهایی که در جنگ نقشهای موثر ایفا کردند، از قبیل دانشجوها بودند و خیلیهایشان هم جز نخبهها بودند. دلیل نخبه بودنشان هم این بود که یک جوان بیست و دو سه ساله فرماندهی یک لشکر شد؛ آنچنان توانست آن لشگر را هدایت کند و آنچنان توانست طراحی عملیات را که هرگز نکرده بود، بکند که نه فقط دشمنانی را که مقابل ما بودند یعنی سربازان مهاجم بعثی عراق متعجب کرد بلکه ماهوارههای دشمنان را هم متعجب کرد. راوی: مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای
ما والفجر هشت را که حرکت نشدنی و باورنکردنی است، داشتیم در حالی که ماهوارههای آمریکایی برای عراق لابد این موضوع را شنیدند و مطلعید کار میکردند؛ اطلاعات به آن کشور میدادند؛ یعنی دائماً قرارگاهیهای جنگی رژیم بعثی با دستگاههای خبری آمریکایی و با ماهوارههایشان مرتبط بودند و آن ماهواره نقل و انتقال و تجمع نیروهای ما را ثبت میکردند و بلافاصله به آن، اطلاع میدادند که ایرانیها کجا تجمع کردهاند و کجا ابزار کار گذاشتهاند.
حتماً میدانید که اطلاعات در جنگ نقش بسیار مهم و فوقالعادهای دارد اما زیر دید این ماهوارهها، دهها هزار نیرو رفتند تا پای اروندرود و دشمن نفهمید! با شیوههای عجیب و غریبی که میدانم شماها چیزی از آنها نمیدانید؛ البته آن وقت برای ماها روشن بود بعد هم برای مردم آشکار شد؛ منتها متأسفانه معارف جنگ دست به دست نمیشود. یکی از مشکلات کار ما این است لذا شماها خبر ندارید اینها با کامیون یا وانت، به شکلهای گوناگون مثل اینکه گویا هندوانه بار کردهاند، توانستند دهها هزار نیروی انسانی را با پوششهای عجیب و غریب و در شبهای تاریکی که ماه هم در آن شبها نبود، به کنارهی اروند منتقل کنند و از اروند که عرض آن از زیر آب در بعضی از قسمتها به دو سه کیلومتر میرسد، این نیروهای عظیم را عبور بدهند به آن طرف از زیر آب و با آن وضع عجیبی که اروند دارد که شماها شاید آن را هم ندانید. اروند دو جریان دارد: یک جریان از طرف شمال به جنوب است که آن جریان اصلی اروند است و رودخانهی دجله و فرات هم در همین جریان به اروند متصل میشوند و با هم به طرف خلیجفارس میروند. جریان دیگر عکس این جریان است و آن در مواقع مدّ دریا است. در این مواقع آب دریا به قطر حدود دو سه یا چهار متر از طرف دریا یعنی از طرف جنوب میآید به طرف شمال یعنی دریا سرریز میشود در رودخانه.
با این حساب یعنی اروند دو جریان صد و هشتاد درجهای کاملاً مخالف همدیگر دارد. به هر حال با یک چنین وضع پیچیدهای آن زمان ما در جریان جزییات کار قرار میگرفتیم و آن دلهرهها و کذا و کذا رزمندگان اسلام توانستند به آنجا بروند و منطقهای را فتح کنند و کار شگفتآوری را انجام دهند این کار، کار همین دانشجوها و همین جوانان و همین نخبههایی دارد که در بسیج و سپاه بودند.
( بیانات در دیدار با جوانان نخبه و دانشجویان 5/7/1383 )
منبع: خبرگزاری فارس
آن روز وضع نیروهای مدافع ما در اهواز خیلی نابسامان بود، لذا ما از اهواز نمیتوانستیم نیرو بفرستیم و باید از دزفول میفرستادیم یا از هر جای دیگری که فرماندهی نیروی زمینی میفرستاد که آن هم در دزفول مستقر بود. هر چه ما گفتیم اعتنایی نکردند. من نامهای نوشتم به بنیصدر در آن اتمام حجت کردم و گفتم که من از کی به شما این مطلب را میگفتم، و امروز خرمشهر، خونین شهر شده است و هنوز هم سقوط نکرده است که این نامه را نوشتم. این نامه در مرکز اسناد سری مجلس شورای اسلامی و همچنین در بایگانی شورای عالی دفاع موجود است.
همان وقت به همه سپردم که این نامه جزو اسناد تاریخی بماند. گفتم من اتمام حجت میکنم و شهر سقوط خواهد کرد و نوشتم این واحدهایی که من میگویم باید بفرستید، ولی اعتنایی نشد و در نتیجه خرمشهر با وجود مقاومت دلیرانه عناصر رزمنده داخل مسجد جامع، تاب نیاورد و عراقیها از چند سو وارد شهر شدند. آخرین نیروهای ما از مسجد جامع بیرون آمدند و از زیر پل، خودشان را به طرف آبادان کشیدند. من قبل از سقوط خرمشهر پیشنهاد کردم که ما یک واحد منظم به خرمشهر بفرستیم که راه مابین خرمشهر_ شلمچه را ببندد و نگذارد دشمن را که مرتباً به وسیلهی نیروهای ما رانده میشد و تا شلمچه پس مینشست، بازگردد. این پیشنهاد من بود، بنیصدر این حرفها را نه فقط نشنیده میگرفت بلکه تحت تأثیر اظهار نظرهای چند نفری که دوروبرش بودند، مسخره میکرد. برای پرستیژ سیاسی عراق، گرفتن خرمشهر بسیار ارزشمند بود و برای پرستیژ سیاسی ما، از دست دادن آن بخش از خرمشهر بسیار خسارت بار. ما میتوانستیم از خسارت جلوگیری کنیم بنیصدر مسأله را ندیده میگرفت. فریادهایی را که از داخل خونین شهر بلند بود، همان طور که به گوش ما میرسید و ما میدانستیم، نشنیده گرفت. حتماً کسانی را هم که از آنجا فریاد میکشیدند و طلب کمک میکردند، به تشر و با تمسخر ساکت میکرد و خلاصه حرفش این بود که شما که در جریانات سیاسی، در آن جریان دیگر قرار دارید، حالا هم از خرمشهر دفاع کنید. به اینکه فرمانده کل قوا بود و مسئول کار او بود و ارتش در اختیارش بود. این که در روز سوم خرداد خرمشهر از دست رفته و غصب شدهی ما برگشت و به اعتقادمان یک سال دیر برگشت، چون میتوانست خرمشهر در سال گذشته یعنی یک سال پیش آزاد شود، اما این که چرا نشد، علتش همین عدم محاسبه و محاسبههای غلط بود.
در آن وقت سپاه پاسداران جدی گرفته نمیشد و وجود سپاه در صحنه رزم فرض نمیشد... آن چه نداشتیم اجازه ورود اینها به میدان جنگ به طور شایسته بود. مثلاً برای یک خمپاره یا برای یک پشتیبانی آتش یا برای اجازه ورود در صحنهی نبرد به صورت جدی بایستی به هر دری میزدیم و این را میدیدیم که در آخر هم ممکن بود کاری انجام نشود یا به صورت ناقص انجام شود.
مصاحبهها سال 61 _62، صفحه 47 _ 48
راوی: مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای
یاسهای سفید نویسنده: سمانه ترحمی یوسفی پیرزن بغض کرده، پای دیوار بود، آرام از جا بلند شد و رفت پای تاقچه. حاشیههای جلد قرآن و شمعدانیهایی مرصع روی تاقچه میدرخشیدند. پیرزن دستش را کشید روی قرآن و بعد صلواتی بلند، هوای خشک اتاق را پر کرد. ناگاه در باز شد و صدای غژ غژ لولاهای خشک شده، طنین صلوات بلندش را قطع کرد. زنی توی درگاه ایستاده بود و بلندبلند میخندید. زن ناگهان چشمش خشک شد روی قرآن و شمعدانیهایی که چشم را میزد. خنده از لبش پرید. خودش را کنار پیرزن ولو کرد روی زمین. پیرزن سرش را گذاشت روی سینه زن و بغضش ترکید. ـ نورا... ، نورا... ازش بی خبرم . سرش را از سینه او کند و از جا بلند شد. قرآن و شمعدانیهارا بغل زد و برد سمت زن. ـ اینا مال تو . به شرطی که از نورا... برام خبر بیاری. زن دستهایش را دراز کرد سمت پیرزن و بعد رفت توی درگاه، صدای رعدی بلند به گوشش رسید ، همه جا تاریک شد، شمعدانیها به پایین سُر خوردند، مچاله شدند و رفتند زیر قالیهای گل دار و زود گم شدند، زن چشمهایش را بست ، بلند دادکشید و پریشان از خواب پرید، صورتش خیس عرق شده بود. نگاهش را انداخت پشت شیشه، هنوز همه جا تاریک بود. دست و پایش را جمع کرد و رفت توی حیاط . صدای اذان درکبودی سحر لابه لای شاخههای رقصان مو تاب میخورد . خودش را پای حوض روی زمین سرد ولو کرد و زار زد. سرش را برد روی آب و عکس ماه را که توی آب افتاده بود ، از قاب حوض کند. ـ آبجی خانوم ، دل نگرون نورا... بود . خودش داد ، یک جلد کلام خدا و 2 تا شمعدون طلا ! خودش داد! ای آب تعبیرش خیر باشد . سرش را فرو کرد توی آب ، موهای خیالیاش روی آب پهن شدند . *** سفره هفت سین پهن بود و پیر زن پای سفره زانو زده بود و داشت با قیچی نوک سبزهها را میچید ، دخترک کنار پیر زن درازکشیده و آرنج هایش را روی زمین ستون کرده بود و سرش را جا داده بود توی کاسه دستها، آبی چشمهایش خیره بود به تنگ پر از آب ماهی . ـ این ماهی کوچولو منم ، این ماهی سیاهه که میدوه، مامانیه که کار می کنه ، این یکی هم که روی آبه باباییه که رفته سفر، پس عزیز کو؟ شانه انداخت بالا و ابرو درهم کرد. ـ اصلاً ولش کن ، عزیز پیره ، میخواد بمیره. پیر زن زیر لب با خودش خندید. در که باز شد دخترک سرش را گرداند به پشت. بوی عطر گلهای دست مادر زد توی اتاق. مادر پای سفره دولاشد. گلدان را گذاشت توی سفره. پیرزن تا چشمش به گلهای یاس افتاد لبش به خنده باز شد . حتماً امروز نورا... سر میرسد. آخه براش گل یاس چیدی. مادر خودش را همانجا پهن کرد روی زمین. چشمهایش خیره شد کنج سفره . ـ به دلم برات شده ، امسال هم مثل هر سال شب سال تحویل کنارمونه . دخترک گفت: ـ اگه بابایی بیاد ، بابای ماهی کوچولوم میره زیر آب . مادر خندید و سری جنباند. ناگهان چشمش افتاد روی تنگ و ماهیای که یکور روی آب میچرخید. از جا بلند شد. دستش را گذاشت روی تنگ. دخترک فریاد زد. پیرزن به رویش اخم کرد. مادر بی جواب تنگ را برداشت و از اتاق زد بیرون. دخترک بلند گریه کرد. پیرزن خم شد و در گوشش چیزی گفت. دخترک آرام شد. سرش را گذاشت روی پای او. ـ آخه، عزیز ماهی هام رو برد . ـ داشت میمرد . ـ نخیرم ، همشون زنده بودن . ـ ولی اون بالایی داشت میمرد، چون اومده بود بالا روی آب . ـ اگه بمیرن بالا میرن؟ مثل آدمها که میرن توی آسمون؟ پیرزن لبش را گزید ،دستش را از لای موهای دختر بیرون کشید و آب چشمهایش را با پر روسری گرفت . *** آفتاب پهن حیاط بود. هنوز پای حوض مچاله شده بود. موهای حناییاش خیس شده بود و تنش داشت میلرزید، سرش را برد روی آب . تسبیح گردنش تکانی خورد و بعد دانهها یکییکی زیر نور درخشید. زن دستش را انداخت برگردنش ،تسبیح را بیرون آورد ، صلوات فرستاد و دستی کشید روی مهرهها. چند دانه را چشم بسته نشان کرد. دانه ها را یکییکی لای انگشتها چرخاند و چیزی گفت: ـ برم خوابمو بگم ، نگم ، بگم ، نگم ، بگم ؟ دانههای نشان کرده تمام شد و خنده خشکی بر لبش نشست . ـ میرم میگم ، حتماً خیره . از جا بلند شد و چارقد گل دارش را از بند برداشت و بر سرش کشید. در را باز کرد و تا خودش را به خانه کناری رساند ، صدای بهم خوردن در توی گوشش زنگ زد . دستش را گذاشت روی زنگ صدای زنگ ، توی اتاق پیچید . پیر زن از جا دررفت. دخترک دوید سمت در، در که باز شد . زن پریشان خودش را انداخت توی اتاق . چارقد گلدارش را رها کرد روی زمین و گریه امانش نداد . ـ خواب دیدم ، آبجی خانوم بگو خیره . دخترک تنگ به دست با مادرش آمد توی اتاق ، چشم های مادر تا به زن افتاد روشن شد، تا ناله زنگ درآمد، مادر خندید و بصدا گفت: « حتماً نورا... » باز از اتاق بیرون رفت، دخترک تنگ ماهی را گذاشت توی سفره. خوابید و زل زد به هر سه ماهی . مادر برگشت . زن ناله میزد و پیرزن بغض کرده ، آب چشم هایش را میگرفت. دخترک سرش را از تنگ برداشت و جیغ زد . مامانی ! بابایی ! ماهیم مرد . مادر هنوز لای درگاه مانده بود، پیرزن تا نگاهش به او افتاد دادش هوا رفت . ـ خوابت تعبیر شد آبجی ! زن سرش را گرداند به پشت ،دخترک هنوز زل زده بود به تنگ و ناله میزد، مادر آمد جلو ، پای سفره . صدایش خش دار بود و می لرزید. دیدی گفتم امسالم نورا.. سر سال نو کنارمونه. زنجیرهی نقرهای تو دستش آویز بود، پلاک آن تاب میخورد و برق میزد . خودش را کمان کرد روی سر دختر ،زنجیر را انداخت دور گردن او . دخترک سرش را از تنگ برداشت، پلاک را در دستش مشت کرد ،انداخت توی تنگ و بعد آرام آرام ریسه رفت .
معاونت پژوهش و تبلیغات بنیاد شهید انقلاب اسلامی خراسان
اساساً هرکشوری پایان جنگ ویا هر بحرانی را گرامی می دارد. مگر در پایان هشت سال دفاع مقدس ما پیروز مطلق میدان نبرد نبوده ایم؟ که شروع جنگ که از تلخ ترین روزهای دفاع مقدس است را گرامی می داریم. در این مقاله ما سعی می کنیم که به این مساله بپردازیم که چرا هفته اول جنگ به نام دفاع مقدس نام گذاری شده است؟
و با تاکید بر این که بیش از نیمی از جمعیت کشور را جوانان زیر ۳۰ سال تشکیل می دهند. و با توجه به اهمیتی که دوران دفاع مقدس در تاریخ معاصر ایران داردکه همواره در پی بروز هر جنگی، شاهد جدایی بخش هایی از این سرزمین پهناور به دست بیگانگان بوده است.
به گونه ای که می توان گفت در دویست سال گذشته، یعنی از زمان «فتحعلی شاه قاجار» به بعد، نزدیک به یک میلیون کیلومتر مربع از خاک ایران جدا شده است. اما علی رغم پشتیبانی قدرت های بزرگ از عراق، روند مذکور در جنگ ایران و عراق ادامه پیدا نکرد و سرفصل جدیدی از تاریخ ایران را در صفحات تاریخی به ثبت رساند. در این جنگ نه تنها یک وجب از خاک ایران در دست نیروهای عراقی باقی نماند، بلکه عراق به عنوان کشور متجاوز به نظام بین الملل معرفی شد.
پس چرا؟
بسیاری از جوانان نسل سوم و چهارم انقلاب کمترین توجه را به آن دارند و کمترین خاطره های آن دوران مهم را با خود ندارند. با توجه به این که هنوز نسلی که مستقیم در دفاع مقدس حضور داشته است زنده و گواه تاریخی این واقعه عظیم است.(رزمندگان،آزدگان،جانبازان وخانواده معظم شهدا)
مقاله حاضر به چهار بخش تقسیم گردیده است: ابتدا وضعیت ایران قبل از جنگ ، در بخش دوم وضعیت ایران در شروع جنگ و بخش سوم پایان جنگ و بخش چهارم بعد از جنگ.
بخش اول : وضعیت ایران قبل از شروع جنگ
انقلاب اسلامی که ازجهات متعدد با سایر انقلاب ها متفاوت بود. ودرتعارض مستقیم با قدرتهای سلطه گر قرارداشت. و همین تفاوت وتعارض باعث شده بود که غیر پیش بینی باشد. وهمین موضوع موجب نگرانی قدرتهای بزرگ شده بود.لذا ازهمان ابتد با مقابله ی همه جانبه وجدی انان مواجه شد.وقدرتهای بزرگ برای اینکه کشورهای منطقه را همراه خودکنند.صدور اندیشه های انقلاب اسلامی برای کشورهای منطقه را خطرناک عنوان می کردند .ومدعی این بودند انقلاب اسلامی درصدد سرنگونی حکومتهای آنان است.
امام خمینی قدس سره درتشریح صدور انقلاب می فرماید « این معنی غلط را از صدور انقلاب برداشت نکنند که ما میخواهیم کشورگشایی کنیم. ما همة کشورهای مسلمین را از خودمان میدانیم. همة کشورها باید در محل خودشان باشند… معنی صدور انقلاب ما این است که همه ملتها بیدار شوند و خودشان را از این گرفتاری که دارند و تحت سلطهای که هستند و از این که همه مخازن آنها دارد به باد میرود و خودشان به نحو فقر زندگی میکنند، نجات دهند… ما میخواهیم این چیزی که در ایران واقع شد، این بیداری و اینکه خودشان را از ابرقدرتها فاصله دادند و دست آنها را از مخازن خود کوتاه کردند، این در همه ملتها و در همة دولتها واقع بشود، آرزوی ما این است.»
دراین دوره کشوربا بحران و چالشهای فراوانی روبرور بود. از لحاظ سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی. که این فشارها عمدتاٌ ازسوی قدرت های بزرگ و کشورهای منطقه ای به ایران تحمیل می شد. تاشاید بتوانند ایران را به پای میز مذکره بکشانند.
در درون ایران گروه های سیاسی اعم از منافقین ، ملی مذهبی ها ، لیبرال ها و جریان های سیاسی دیگر که فکر می کردند بدون حمایت قدرتهای بزرگ نمی شود.کشور را اداره کرد.با ایجاد غائله گنبد ، کردستان ، ترور شخصیت ها و آدم های موثر انقلاب اسلامی با تلاش در حذف نیروهای انقلابی و وفادار به حضرت امام خمینی (ره) خواهان بدست گرفتن حکومت و جدائی دین از سیاست بودند. در حالی که حضرت امام خمینی (ره)تاکید بر پیوستگی دین وسیاست داشت.چرا که اندیشه دینی باعث استقلاق وعزت بود.درحالی که جدایی دین ازسیاست باعث همان وابستگی ها دوران طاغوت می شد. که تمامی این جریانها وابسته به حمایتهای قدرتهای سلطه گر بود.اتقافات دیگری هم دراین دوره رخ می دهد. تلاش برای کودتا توسط عوامل نظامی وابسته به خارج «کودتای نوژه» ،عملیات مستقیم نظامی (حمله به طبس) توسط آمریکا صورت گرفت.
از لحاظ ا قتصادی: مشکلات اقتصادی ایران در سالهای ۵۸ و ۵۹ کمتر از مشکلات سیاسی نبود، در سالهای قبل از پیروزی به دلیل اعتصابات انجام گرفته در بخشهای اقتصادی کشور بویژه در شرکت نفت که اقتصاد ایران به فروش آن بستگی داشت، عملاً اقتصاد کشور فلج شده بود، تقریباً تمامی بنگاهای تجاری و کارخا نجات به علت وابستگی به خارج و بلوکه شدن دارائیهای ایران در بانکهای امریکا و تحریم اقتصادی ایران ازسوی امریکا تعطیل بودند. اگرچه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به فرمان امام راحل(ره) کارگران و کارمندانی فعالیت خود را از نو آغاز کردند. لکن به دلیل عدم انسجام سیاسی در داخل و تحریک گروهکهای وابسته حرکت اقتصادی شکل مناسبی نداشت. کشور شدیداً در رکود اقتصادی بسر می برد.
ازلحا ظ فرهنگی هم دجار بحران بودیم زیرا درگذشته تقریباً فرهنگ غربی بر کشور حاکم بود.« متاسفانه هنوز آن نوع فرهنگ درجامعه ما جاری است» ولیکن بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در حال گذر وتطبیق خود با جامعه بود. که خود این دوگانگی فرهنگ تاثیر بسزایی در مراحل مختلف انفلاب ودفاع مقدس داشت.
بخش دوم :شروع جنگ و اوضاع نظامی ایران
اوضاع نظامی ایران در سالهای ۵۸ و ۵۹ به مراتب بدتر از اوضاع سیاسی و اقتصادی بوده است. ارتش جمهوری اسلامی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن سال ۵۷ دچار تحولات عمدهای گردید. زیرا ساختار ارتش متناسب با منافع شاه و اولویتهای سیاسی امریکا در منطقه بوده است و با آن ساختار نمیتوانست در خدمت اهداف انقلاب اسلامی قرار گیرد. حضرت امام خمینی(ره) ضمن تأکید بر حفظ انسجام ارتش، فرصت لازم را در اختیار این نیرو قرار داد تا ساختار جدید خود را بر مبنای معیارهای ارتش مکتبی توسعه دهد، اما به دلیل اینکه سازمان و ارتش جمهوری اسلامی ایران پس از قطع وابستگی ها که تا عمق استخوان ارتش طاغوت نفوذ کرده بود و خروج کارشناسان نظامی و فرار فرماندهان نظامی به خارج از کشور که عمدة فنون و تخصصهای نظامی را در اختیار داشتند.
از ارتش و تصفیه امرای خائن و سرسپرده بخصوص بعد از کودتا نوژه و اقدامات دولت بازرگان مبنی بر کاهش نیروهای ارتش ، به طوری که در تاریخ ۹/۲/۵۸ اعلام داشت که ایران به ارتش ۵۰۰ هزار نفری نیازی ندارد و تعداد ارتشیان کاهش خواهد یافت. و از سوی دیگرکاهش مدت خدمت سربازی از ۲۴ ماه به ۱۲ ماه و اعزام کادرهای ارتش به محلهای سکونت و زادگاه خود،ودراقدامی مشکوک در زمینه لغو قراردادهای نظامی، از قبیل لغو قرارداد خرید شش فروند زیردریایی از آلمان و لغو قراردادهای نظامی امریکا، که در مجموع کاهش توان نظامی و عدم امکان توسعة طرحهای ساختاری ارتش هدف آن بوده است.
از دیگر اقدامات دولت بازرگان است که سازمان ارتش را دچار تزلزل کرد.وشعارها انحلال ارتش از سوی گروهکهای مخالف هماهنگ با سیاست کاهش توان دفاعی ارتش از سوی لیبرالها. و این موضاعات باعث نوعی از هم گسیختگی در مجوعه ارتش بوجود اورد. بدلیل شرایط خاص انقلاب اسلامی و مرحله دگرگونی و عبور ارتش از ارتش شاهنشاهی به ارتش اسلام به کندی پیش می رفت ولی بعدها با حذف بنی صدر با حاکمیت نیروهای خط امام بر ارتش این تحول با سرعت زیادتر انجام شد.« طارق عزیز وزیر امور خارجه عراق سه ماه قبل از حمله طی تحلیلی از اوضاع ایران مینویسد: امروز ارتش ایران از هم پاشیده شده استـ»
سپاه نیز بطور دائم درگیر با ضد انقلاب بود و فرصت برپایی تشکیلات و سازمانی که بتواند جلوی تهاجمی نظیر حمله عراق را بگیرد پیدا نکرده بود و همچنین در همین شروع جنگ جریان های حاکم بر کشور (گروه های لیبرال) بیشتر درصدد تضعیف سپاه بودند تا تقویت، چون سپاه وفادار به امام (ره) و نظام جمهوری اسلامی بود.
وضعیت بسیج هم مبهم بود ، با وجود این که سپاه پاسداران تشکیلات بسیج را سازماندهی کرده بود تا مدت ها این کشمکش وجود داشته که بسیج وابسته به سپاه باشد یا نباشد
رژیم بعثی عراق با اطلاع کامل از وضعیت نظامی،سیاسی واقتصادی ایران در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ با تصمیم و طرح قبلی و با هدف برانداختن نظام نوپای جمهوری اسلامی جنگی تمام عیار را علیه ایران اسلامی آغاز کرد. صدام حسین رییس جمهور عراق با ظاهر شدن در برابر دوربینهای تلویزیون عراق با پاره کردن قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر، آغاز تجاوز رژیم بعثی به خاک ایران را اعلام کرد . جنگی نابرابر در شرایطی به ایران اسلامی تحمیل شد که از جانب استکبار جهانی بویژه آمریکا تحت فشار شدیدی قرار داشت و در داخل کشور نیز جناح های وابسته به غرب و شرق، با ایجاد هیاهوی تبلیغاتی و ایجاد درگیریهای نظامی در صدد تضعیف نظام بودند.
امام خمینی قدس سره در مورخه ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، در پیامی به مناسبت باز شدن مدارس درباره ی آغاز جنگ تحمیلی فرمودند.
«این جنگ، جنگ با اسلام است به هواداری کفر و یک همچنین جنگی برخلاف رضای خداست. و خدای تبارک و تعالی نخواهد بخشید بر این کسانی که بر ضد اسلام قیام کنند به واسطه ی همراهی با کفر.» همچنین امام قدس سره اولین فرمان خود را درباره جنگ در تاریخ ۱/۷/۱۳۵۹، صادر فرمودند. (۱)
در این میان، به دلیل حضور نیروهای لیبرال در رأس امور، از جمله وجود بنی صدر به عنوان ریاست جمهوی، تحریمی داخلی علیه مدافعان انقلاب، صورت گرفت. وبه شدت جلوگیری می کرد از حضور سپاه ونیروهای مردمی درجنگ وهمواره ادعا میکرد که این ها دخالت غیر تخصصی است.در امور جنگ.وهمین امر باعث شد که عراق موفق به تصرف شهرهای مرزی از شمالی ترین نقطه تا سر انجام خرمشهرگردید.سرانجام حضرت امام خمینی قدس سره با توجه به موضع منفی بنی صدر درقبال رزمندگان ارتش اسلام وی رادر تاریخ۲۱/۳/۱۳۶۰ود را از فرماندهی نیروهای مسلح عزل وبلافاصله مجلس عدم کفایت وی را تصویب کرد.
وقتی امام خمینی (ره) در مقام فرماندهی کل قوا بر لزوم شکسته شدن حصر آبادان تأکید کردند ماشین پیشروی ایران در مسیر بازپسگیری مناطق اشغالی شروع به حرکت کرد. پس از عملیات ثامنالائمه که به محاصره آبادان پایان داد در عملیات طریقالقدس رزمندگان اسلام بستان را آزاد کردند. دهلاویه ، غرب شوش و دزفول در عملیات بزرگ فتحالمبین آزاد شد و در نقطه اوج پیروزیها در عملیات بیتالمقدس خرمشهر نیز آزاد گشت. همه این عملیاتها به صورت مشترک و هماهنگ میان نیروهای ارتش و سپاه اعم از زمینی و هوایی اجرا میشد….
بخش سوم : پایان جنگ
جنگ هشت ساله که با تحریک و حمایت همه جانبه استکبار جهانی، توسط رژیم بعثی عراق بر مردم ایران تحمیل شد، تنها محدود به خطوط مقدم جبهه ها نبود، بلکه تمام سرزمین اسلامی ما اعم از شهرها و روستاها را در برگرفت.
تجاوز عراق به ایران که در۳۱ شهریور ۱۳۵۹(سپتامبر ۱۹۸۰)، آغاز شد و به مدت ۸ سال ادامه یافت، طولانی ترین و بی سابقه ترین جنگ متعارف قرن حاضر به شمار می رود، چرا که جنگ جهانی اول و دوم مدتی کمتر از هشت سال ادامه یافتند و جنگ های دیگر، مانند جنگ ویتنام شمالی و جنوبی نیز به عنوان یک جنگ متعارف همانند جنگ ایران و عراق شناخته نشده است. تاریخ از هشت سال جنگ برای ایران، شرف و آزادگی و مقاومت و ایمان به خدا را در صفحات خود ثبت کرد، اما از متجاوز و متحدان او که طی هشت سال او را یاری و تشویق کردند، جز به زشتی یاد نخواهد کرد.
امام خمینی قدس سره فرمودند: هر روز ما در جنگ برکاتی داشتهایم که در همه صحنهها از آن بهره جستهایم. ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نمودهایم ما مظلومیت خویش و ستم متجاوزان را در جنگ ثابت نمودهایم. ما در جنگ پرده از چهره تزویر جهانخواران کنار زدهایم. ما در جنگ دوستان و دشمنانمان را شناختهایم. ما در جنگ به این نتیجه رسیدیم که باید روی پای خودمان بایستیم. ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شکستیم. ما در جنگ ریشههای انقلاب پربار اسلامیمان را محکم کردیم. ما در جنگ حس برادری و وطندوستی را در نهاد یکایک مردم مان باور کردیم. ما در جنگ به مردم جهان و خصوصا مردم منطقه نشان دادیم که علیه تمامی قدرتها و ابرقدرتها میتوان سالیان سال دفاع کرد. (منشور روحانیت – اسفند ۶۷)
بخش چهارم : بعد از جنگ
جنگ با تمام فراز و فرودهای فراوانی که در طول هشت سال دفاع مقدس داشت .به اتش بس ختم شد. این آتش بس در هاله ای از ابهام قراردارد. تکلیف بندهای قعطنامه ۵۹۸ چه شد.؟ کدام یک از بندهای قعطنامه بطوری جدی پیگیری شد. این دفاع مقدس ازشروع تهاجم دشمن تا مقاومت و تنبه متجاوز های در طول هشت سال بیش از ۹۰ عملیات کوچک وبزرگ را در خود جای داده است.تلخی ها وشیرنی های بسیاری را در یاد ها زنده می کند.
هر چند شروع جنگ تلخ بود. اما این تلخی شیرینی را به این مردم هدیه داد وکه در حالت عادی برای رسیدن به آنها باید قرنها تلاش کرد.
برپایه فرمایش حضرت امام خمینی قدس سره که فرموند جنگ تا پایان رفع فتنه بنابراین ما نمی توانیم پایانی برای جنگ (دفاع مقدس)تصور کنیم.امام فرموند جنگ نعمت است.اثار این برکت نعمت شیرنیی ان همان آغاز جنگ(دفاع مقدس) است نه با پذیرش قعطنامه.چرا که علیرغم پیروزی قاطع رزمندگان اسلام(جمهوری اسلامی ایران)این پیروزی به ذائقه رزمندگان اسلام وملت ایران خوش وشیرین نیامد. زیرا حضرت امام خمینی(ره) پذیرش قعطنامه را به جام زهر و تلختر از ان تعبیر کردند.
و در قستمی دیگر ازسخنان خود خطاب به رزمندگان می فرماید«فرزندان انقلابی ام، ای کسانی که لحظه ای حاضر نیستید که از غرور مقدستان دست بردارید، شما بدانید که لحظه لحظه عمر من در راه عشق مقدس خدمت به شما می گذرد. می دانم که به شما سخت می گذرد، ولی مگر به پدر پیر شما سخت نمی گذرد؟ می دانم که شهادت شیرینتر از عسل در پیش شماست، مگر برای این خادم تان اینگونه نیست؟ ولی تحمل کنید که خدا با صابران است.»درحالی که شروع جنگ وادامه ان را نعمت تلقی کردند.رزمندگانی که در طول دفاع مقدس حضور داشتند.به غیر تکلیف شرعی واحساس مسئولیتی که نسبت به دفاع مقدس داشتند.بعداز رضای خدا دوست داشتند رهبر و مولای آنها پایان دفاع مقدس را شیرین تلقی کرده تا آنها به این شیرنیی افتخار کنند.درضمن دفاع مقدس نه درجنگ بلکه درتمام عرصه های درون انقلاب خودرا نشان داد.حتی در عرصه های امروز کشور خودنمایی می کند.
حتی حضرت امام(ره)3/12/1367 هفت ماه بعد از پذیرش قعطنامهدرجمع طلاب می فرمایید. جنگ ما جنگ حق وباطل بود. وتمام شدنی نیست ،جنگ ماجنگ فقروغنا بود.جنگ ما جنگ ایمان ورذالت بود واین جنگ از آدم تا ختم زندگی وجود دارد.
آیا با بیان این گفتار می شود پایانی برای دفاع مقدس را تصور کرد؟که برآن اساس بزرگ داشتی گرفت؟« هدف از نامگذاری روزها و هفتههای خاص، بزرگداشت ارزشها و شناسایی پیوندهای دینی، ملی، فرهنگی، علمی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در جامعه است که منجر به نوعی همکاری عمومی میشود.»ولی آغاز آن را چرا؟می شود به عنوان اولین گام برای دفاع از هرچه که بدست آورده ای جشن گرفت.
بقول شهید چمران وقتی شیپور جنگ نواخته می شود مرد از نامرد مشخص می شود.
نام گذری هفته اول شروع رسمی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران یعنی از ۳۱شهریورلغایت۶ مهرماه به نام هفته دفاع مقدس به دلایل ذیل بهترین زمان می باشد.و ازچند منظر قابل توجه است.
۱-اطاعت وفرمان پذیری از یک مجتعد دینی تحت عنوان ولایت مطلقه فقیه.
۲-ایجاد فضای امن براجرائی شدن شعارهای انقلاب در عرضه های داخلی وخارجی کشور
۳-ثبیت انقلاب اسلامی وفراهم شدن زمینه های صدور آن.
۴-پلایش عناصر ضد انقلاب از عناصر انقلابی.
۵-ظهور ورشد روحیه استقامت،وحدت وپایداری در تمام سطوح جامعه ایرانی.
۶-اعتماد به جوانان وظهور نخبگان جدید در اداره جنگ.درتمامی سطوح
۷-رشد مهندسی دفاعی درفالب جهاد.
حضرت امام رحمت الله علیه می فرمائید لازم است ملت شریف ایران عموما وخصوصا دولتمردان وگویندگان ونویسندگان وشاعران وهنرمندان ازاین قشرهای فداکار هریک به سهم خود قدردانی نمایند ومراحل مختلف پیروزی این حماسه آفرینان را با گفتارونوشتار وکردار خود در معرض نمایش گذارند.ودر محافل\”هفته جنگ\”فواید ونتایج وپیامدهای آن را برشمارند ،و روح شجاع این رزمندگان بزرگ را هرچه بیشتر تقویت کنند. این نگاه حضرت امام به هفته دفاع مقدس است .
پی نوشت ها :
1- صحیفه نور – مجموعه رهنمود های امام خمینی قدس سره – بهمن ماه 1362 – جلد 13 – ص 94.
منبع : سایت ساجد
نویسنده: ابراهیم رضاپور
پس از جنگ جهانی اول، وسیع ترین حملات شیمیایی، در طول جنگ 8 ساله عراق علیه ایران رخ داده است. اولین گزارش استفاده از سلاح شیمیایی در جنگ ایران و عراق به تاریخ 23 آبان 1359 در منطقه هلاله و نی خزر ( حوالی میمک) مربوط می شود که در جریان این حمله رژیم عراق از گاز تهوع آور استفاده کرد.
پس از آن در مرداد 1362 در منطقه عملیاتی والفجر 2 (پیرانشهر و حاج عمران) و در آبان همین سال در منطقه عملیاتی والفجر 4 (پنجوین) رژیم عراق از سلاح های شیمیایی استفاده کرد. اولین حملات گسترده شیمیایی رژیم عراق در اسفندماه 1362 در منطقه عملیاتی خیبر و جزیره مجنون با استفاده از گاز خردل و عوامل اعصاب انجام شد. پس از آن در اسفند 1363 در منطقه عملیاتی بدر حملات وسیع شیمیایی دشمن منجر به تلفات وسیع رزمندگان ایرانی گردید. در عملیات های والفجر 8 در سال 1364 (فاو)، کربلای 4 و 5 در زمستان 1365 (شلمچه – آبادان)، کردستان عراقی (بهار 1366)، در جریان بازپسگیری فاو (در فروردین 1367) در جریان حملات عراق در پایان جنگ در خرداد و تیرماه 1367 (جبهه ای میانی و جنوبی) رژیم بعث عراق حملات وسیع شیمیایی انجام داد.
در طول جنگ تحمیلی، رژیم عراق نه تنها علیه اهداف نظامی و رزمندگان اسلام از سلاح شیمیایی استفاده کرد، بلکه بارها اقدام به استفاده از سلاح شیمیای علیه مناطق مسکونی و اهداف غیرنظامی در شهرها و روستاهای مرزی ایران نمود. در مجموع بیش از مورد بیش از 30 مورد حمله شیمیایی به مناطق مسکونی ایران و برخی مناطق کردنشین شمال عراق در طول جنگ تحمیلی رخ داد که عمده ترین آنها عبارتند از: فاجعه بمباران شیمیایی سردشت با استفاده از گاز خردل، فاجعه بمباران شیمیایی روستاهای اطراف سرپل ذهاب و گیلانغرب و شهر اشنویه.
براساس اطلاعات استخراج شده از لیست های تخلیه مجروحین و مراکز درمانی، در طول جنگ تحمیلی، حدود 100 هزار نفر از افراد نظامی و غیرنظامی ایرانی در معرض عوامل شیمیایی قرار گرفته اند که تعداد قابل توجهی از این افراد به دلیل نوع عامل (عمدتاً عوامل اعصاب) و قابل توجه نبودن شدت آلودگی در حال حاضر فاقد علائم و عوارض ناشی از مصدومیت شیمیایی هستند و تعدادی نیز با وجود احتمال ابتلا به برخی عوارض دیررس ناشی از عوامل شیمیایی به دلایل مختلف تاکنون تحت پوشش بنیاد جانبازان در نیامده اند.
در حال حاضر نزدیک به 5 هزار نفر تحت عنوان جانباز شیمیایی تحت پوشش درمانی و خدماتی بنیاد جانبازان هستند.
در طول جنگ 8 ساله عراق علیه ایران عوامل شیمیایی مختلفی مورد استفاده قرار گرفت. براساس گزارش هایی مستند، بیشترین عوامل شیمیایی استفاده شده در طول جنگ تحمیلی، عوامل اعصاب (سارین، سومان و تابون) بود و پس از آن گاز خردل (تاول زا).
سارین، گاز اعصاب بی رنگ و بو است که در آمریکا، روسیه و عراق تولید شده و به راحتی حل نمی شود. بسیار بی ثبات است و از سمی ترین نوع تسلیحات شیمیایی است. گاز سومان نیز از ترکیب سارین و ماده شیمیایی دیگری به نام LEWISITE، تهیه می شود که ماده ای تاول زا است و در روسیه ساخته شده است.
تابون که سازنده آن یک شیمیدان آلمانی به نام «گرهاردشردر» است ساختاری فسفاتی دارد و جزو دسته آسان ترین گازهای اعصاب از نظر تولید است.
گاز خردل نیز باعث سخت شدن چشم و مشکلات ریوی می شود. تاول زا است و بویی شبیه پیاز دارد و آمریکا، آلمان، روسیه و عراق در قرن 20 آن را تولید کرده اند. در طل سال های جنگ کشورهای متعددی برای تجهیز ماشین جنگی صدام به یاری او شتافتند و براساس تحقیقات به عمل آمده 445 شرکت غربی در زمینه های مختلف به ویژه سلاح های شیمیایی نقش داشته اند.
نکته مهمی که در این میان وجود دارد آن است که برخی از شرکت های یاری کننده صدام جنبه صوری داشته و بعد از اجرای اهداف مورد نظر خود از میان رفته اند. بعضاً نیز دولت های شرکت های تابعه از فعالیت آنها اطلاع نداشته و پس از کسب آگاهی از کمک های این شرکت ها به رژیم مخلوع صدام، آنها را تحت پیگرد قرار داده و یا از کنار این مسئله گذشته اند.
یک سوم از مجموع 445 شرکت غربی را شرکت های آلمانی تشکیل می دهند در گزارش 12 هزار صفحه ای عراق درباره تسلیحات این کشور، به تفصیل بیان شده که بین شرکت های نظامی آلمان و عراق چه معاملاتی در زمینه تسلیحات انجام شده است.
یک روزنامه وابسته به جناح چپ برلین به نام «تاگس زایتونگ» در ماه دسامبر 2002 به انتشار بخش هایی از گزارش 12 هزار صفحه ای عراق به سازمان ملل درباره برنامه تسلیحاتی اش پرداخت.
در این گزارش محرمانه ترین قسمت ها به چاپ رسید که از آلمان به عنوان تجهیز کننده درجه اول انبارهای تسلیحاتی صدام نام برده شده است. البته نام 80 شرکت آلمانی موجود در گزارش 12 هزار صفحه ای عراق به سازمان ملل از این گزارش حذف شده است اما در میان نام شرکت های باقیمانده می توان نام شرکت های معروفی همچون «زیمنس» و «بنز» را مشاهده کرد.
در این گزارش 12 هزار صفحه ای، علیرغم اینکه نام شرکت های غربی در آن درج شده بود، شورای امنیت سازمان ملل در آن زمان 800 صفحه از جمله بخش هایی از نام مراکز تجاری غرب را که به برنامه تسلیحات کشتار جمعی عراق کمک کرده بودند، سانسور کرد. در میان اسناد باقیمانده نام 24 شرکت انگلیسی را که در تجهیز صدام به تکنولوژی هسته ای و شیمیایی نقش داشته اند، می توان یافت. بیش از 17 شرکت آمریکایی نیز که بعضاً در تعامل با شرکت های انگلیسی بودند، به ارسال تسلیحات لازم به عراق شرکت داشتند.
براساس گزارش کمیته سنای آمریکا در 25 مه و 7 اکتبر سال 1994 با عنوان «صادرات دو منظوره ادوات جنگی و شیمیایی آمریکا و تأثیر آنها بر پیامدهای سلامتی جگ خلیج فارس»، از سال 1985 تا 1989 محموله های بسیاری از مواد میکروبی را شرکت های آمریکایی مخفیانه به درخواست و بیمه نامه اداره بازرگانی آمریکا به عراق ارسال کرده اند.
روزنامه آمریکایی واشنگتن پست در 30 دسامبر 2002 اعلام کرد اسناد پراکنده بیانگر آن است که دونالد رامسفلد، وزیر دفاع کنونی آمریکا، زمانی که عراق علیرغم کنوانسیون های بین المللی، تقریباً هر روزه، از سلاح های شیمیایی استفاده می کرد، به عنوان مأمور سیاسی به بغداد سفر کرد. در ادامه این گزارش تصریح شده است ارتباط آمریکا با صدام در طول سال های قبل از حمله اش به کویت در سال 1990 شامل تبادل اطلاعات در سطح وسیع، فراهم کردن بمب های خوشه ای از طریق یک شرکت قدیمی به نام «چی لین» و سهولت دستیابی عراق به مواد شیمیایی و میکروبی از سیاست های سری آمریکاست.
تعداد قابل توجهی از شرکت های ژاپنی، هلندی، سوئدی، بلژیکی، اسپانیایی و فرانسوی سهم عمده ای در توانایی تسلیحاتی رژیم بعث به ویژه سلاح های شیمیایی داشته اند.
منبع: سایت پایداری
پیرزن همانطور که با دستش به تیرک چوبی شکسته تکیه داده بود، یکریز ناله و نفرین می کرد. حق داشت؛ سیل تمام خانه و زندگی اش را به هم ریخته بود...
- مرد جوان از کار ایستاد؛ با پشت دست راستش عرق از پیشانی گرفت. از روی رضایت، لبخندی بر لبانش نقش بست: خب این هم از این. دیگه تمام شد. مادر جان! اگر اجازه بدین ما دیگه مرخص بشیم و برسیم به بقیه خونه ها. پاچه های شلوارش را که تا زانو بالا زده بود، محکم کرد و بیلش را برداشت که برود. از پشت سر صدای پیرزن شنیده شد:
خدا خیرت بده جوون، پیر شی الهی! کاشکی این آقای شهردار هم یه جو غیرت تو رو داشت! خدا از سر تقصیراتشون بگذره که اصلاً به فکر مردم نیستن و فقط دنبال خوشی خودشونن!
مرد جوان ایستاد. سرش را پایین انداخت و با خجالت، آرام گفت: حلالمون کنین مادر! و رفت؛ قبل از آن که پیرزن اشک هایش را ببیند.
- خبر خیلی زود در شهر پیچید. پیرزن هم ازطریق تلویزیون با خبر شد: مهدی باکری؛ شهردار ارومیه صبح دیروز در جبهه های حق علیه باطل به دست مزدوران بعثی به شهادت رسید...
چه قدر چهره آقای شهردار، برای پیرزن آشنا بود!
(نشریه افق، 28 اسفند 85).
منبع: ماهنامه ی راه راستان شماره 10، سال دوم، تیر 1386، ص
یکی از بچههای دیگر که حادثه شهادتش را به یاد دارم، شریف مطوری از بچههای خرمشهر بود. الان هم مزارش در خرمشهر است. او با واسطه جزء بچههای اطلاعاتی شد. آنقدر شجاع و صبور بود و در شکستن خطوط دشمن از خود ایثار نشان میداد که بعضی وقتها غبطه میخوردم. او عرب زبان بود و فصیح صحبت میکرد، برای شناسایی در خاک دشمن میرفت و یک یا دو روز آنجا میماند. از سنگرهای عراقی تغذیه میکرد و برمیگشت. او فردی بود که روزی که به محسن رضایی گفتم: اگر اجازه بدهید نیروی شناسایی برود آن طرف منطقه والفجر هشت و از خور عبدا... و خلیج برگردد. کسی که میخواستم بفرستم او بود؛ هر چند نمیخواهم زحمات دیگران را نادیده بگیرم. در میان نیروهای اطلاعات، نخبههایی بودند که که چون کارشان کوچک بود، در مقیاس کلان دیده نمیشد. ولی منشأ و پایه همه کارهای بزرگ بودهاند. اگر شناسایی توسط اینها انجام نمیگرفت و شناساییهایشان را به اتمام نمیرساندند، معلوم نبود که عملیات به کجا ختم شود. هر چند ادعایی هم نداشتند ولی میدانم که چه شناساییهای سنگینی را انجام دادند.
شناسایی عملیات والفجر هشت به اتمام رسید. بعد از آن شناسایی عملیات ایذایی توسط کسانی مثل شهید شریف مطوری و صحرایی انجام شد. بعضی وقتها دو روز آن طرف میایستادند و داخل نیزارها مخفی میشدند. از ریشه گیاهانی که قابل خوردن است تغذیه میکردند و شناسایی را انجام میدادند و برمیگشتند. بعضی وقتها از مطوری میپرسیدم: چطوری.
میگفت: این دفعه پدر سوختهها اربابهایشان را آورده بودند.
میپرسیدم: اربابهایشان کی هستند.
چون عراقیها سگهای تربیت شده داشتند و با استفاده از آنها منطقه را کنترل میکردند، میگفت: بدترین وضعیت این است که اربابهایشان را میآوردند.
با همان وضعیت، موظف بود بماند و شناساییاش را تکمیل کند و برگردد.
پس از اتمام شناساییهای منطقه والفجر هشت، تدبیر بر این شد که قرارگاه ما که معمولاً به قرارگاه آفندی و عملیاتی بود، در کنار عملیات والفجر 8، به عنوان عملیات ایذایی در منطقه امالرصاص عملیات کند که اساس آن فریب دشمن بود. با مشاهده افراد، دشمن قطعاً منحرف میشد و همچنین پشتیبانی خوبی برای عملیات اصلی بود. بدین منظور، شناساییها انجام شده و حتی افراد را در اختیار برادران قرارگاه نجف، غلامپور و محرابی قرار داده و به امالرصاص روی آوردیم.
مجموعه نیروها به سمت امالرصاص عزیمت و کار شروع شد. همه هم و غم قرارگاه کربلا فریب دشمن بود. با جدیتی تمام، فعالیتهای شناسایی و آماده سازی منطقه شروع شد. در شب موعود، مجموعهای از یگانها به امالرصاص حمله کردند.
در شب عملیات، قسمت اعظم جزیره امالرصاص و امالبابی به تصرف رزمندگان درآمد. قسمتی از امالرصاص پاکسازی نشده بود و در حال طرحریزی برای تصرف آن منطقه بودیم که ابلاغ شد به طرف منطقه فاو حرکت کنیم و راهی شدیم.
وقتی رسیدیم آقای شمخانی پرسید: چیدارید؟ با خود چه آوردهاید؟
گفتم: مگر شما چه میخواهید؟
گفت: خط شما اینجاست، محل ماموریت شما فردا روی جاده استراتژیک است.
برای توجیه منطقه و شناسایی خطوط خودی و دشمم حرکت کردیم. وقتی آن طرف، در ساحل فاو پیدا شدیم، به شریف مطوری گفتم: سریع حرکت کنیم و آخرین حد خطوط خودمان را پیدا کنیم.
این عقیده را داشتیم که باید آخرین خطوط خودی را به خوبی شناسایی کنیم . رفتیم. خط هنوز در سه راهی فاو بود و نیروها داشتند میجنگیدند. تیرهای برق کنار جاده استراتژیک فاو – بصره برای دیدهبانی مناسب بود. در اخرین جایی که نیروهای ما بودند، بالای تیر برق یک دوربین 20 در 120 مستقر کردیم. دیدهبان شریف مطوری بود. به او گفتم: پتو یا چیزی نمیبری. فقط یک تخته میبری و آنجا مینشینی و دوربین را مستقر میکنی. یک وقت کاری نکن که معلوم شود یک حجمی بالای دکل است و قضیه لو برود. فقط توجه داشته باش، تا جایی که ما پیشروی میکنیم همیشه دوربین تو تا سه کیلومتری دشمن باشد.
پرسید: اگر کسی خواست پیش من بیاید، چه کار کنم؟
گفتم: نباید کسی رفت و آمد کند. شب میروی و شب هم برمیگردی پایین.
نماز خواندن و همه کارهای شخصیاش را باید با مشقت و سختی انجام میداد. به دلیل نزدیکی به خط دشمن. امکان درست کردن اتاقک و غیره نبود و با اولین گلوله تانک منهدم میشد.
ابهاماتی را که داشت میپرسید ابهامات شخصی او در مورد تغذیه نبود بلکه در مورد عبادت بود. دوربین 20 در 120 حدود 12 کیلومتر برد دید دارد. وقتی این دوربین را در 2 کیلومتری خط دشمن مستقر میکردیم، ده کیلومتر عمق مواضع عراقیها را میدیدیم. جاده استراتژیک هم در وسط قاعده مثلث فاو قرار داشت. از وسط قاعده به سمت شمال تقریباً 5/3 تا 4 کیلومتر و به سمت جنوب – خورعبدا... نیز 5/3 تا 4 کیلومتر راه بود. اگر 5/3 یا 4 کیلومتر را از 12 کیلومتر کم کنیم، تقریباً 8 کیلومتر دیگر اضافه برد داشتیم.
وقتی در آن بالا مستقر شدیم، اخبار دقیقی به دست ما رسید. حتی فرماندهان خودمان هم نمیدانستند این اطلاعات را از کجا گیر میآورم. فقط سردار جعفری میدانست. مثلاً یک روز گفتم: نیم ساعت دیگر عراقیها حمله میکنند. یا می گفتم: بر روی خط لشکر امام حسین (علیه السلام) یا خط ولیعصر (عج) یا جاده امالقصر حمله کردند.
یک روز آمد و پرسید: تو این اخبار را از کجا میآوری؟ یا باید از آن طرف ارتباط داشته باشی یا یک کار دیگر میکنی.
خیلی هم ناراحت شده بود! یک شب به احمد غلامپور که فرمانده قرارگاه کربلا بود، گفتم: امشب به خط شما حمله میشود.
آن شب تا ساعت 4 صبح بیدار بود. برایش مسلم بود که وقتی که گفتم حمله میشود حتماً حملهای صورت خواهد گرفت. در همین زمان بود که گفت: کور خواندی، این دفعه نگرفت.
قاطع گفتم: به شما حمله میشود.
همه خوابیدند. تقریباً چهار و نیم بود که بچههای لشگر ولیعصر (عج) گفتند: عراقیها حمله کردند.
بلافاصله به وسیله بیسیم با قرارگاه کربلا تماس گرفتم. به احمد غلامپور گفتم: عراقیها آمدند.
گفت: هیچ خبری نیست.
بعد از چند لحظه صدای لشکر 7 و 14 امام حسین (علیه السلام) بلند شد، عراقیها چنان با شدت حمله کرده بودند خط لشکر 7 و لشکر 14 شکسته شد. عراقیها با نفربر این طرف خاکریز آمدند.
بعد با کمک لشکر 8 نجف و نیروهای کمکی دیگر عراقیها منهدم شدند. تا ساعت هشت صبح حمله آنها دفع شد و با تلفات سنگینی به عقب برگشتند.
احمد غلامپور و عزیز جعفری به طور جدی گفتند: این اخبار را از کجا آوردی؟
مجبور شدم دکل را نشان بدهم . گفتم: آن دکل را تا حالا دیدهاید؟
گفتند: بله.
پرسیدم: چه میبینید؟
گفتند: فقط دکل برق.
گفتم: خوب نگاه کنید.
دوربین به دستشان دادم. گفتند: یک چیزی هست.
گفتم: همان دیدهبان لشکر اسلام است.
احمد غلامپور گفت: این همه مدت دیدهبان آن بالا بوده؟
گفتم: بله.
پرسید: حالا بگو چه کسی انجاست.
گفتم: شریف مطوری.
با تعجب پرسید:
پس کی غذا میخورد؟
گفتم: صبح با غذا بالا میرود و شب برمیگردد. همان جا غذایش را میخورد و نمازش را میخواند.
البته یک یدیگر هم با او همکاری میکرد تا این که عراقیها مستاصل شدند. با پاتک کاری از پیش نمیبردند. اطلاعات دقیق و لحظه به لحظهای که به ما میرسید، دشمن را از هر گونه حرکتی باز میداشت. حدود ده کیلومتر در عمق عراق دید داشتیم. شناساییها هم، با توجه به درهم ریختگی خط پدافندی دشمن، به خوبی انجام میشد. لذا هر گونه رخنه برای آنها امکانپذیر نبود.
پس از گذشت چند روز بالاخره عراقیها متوجه موضوع شدند. شاید علت آن این بود که تعدادی از دکلها را قطع کردیم. برای این که هواپیماهای خودی موقع پرواز در سطح پایین با آنها برخورد نکنند.
عراقیها عامل اصلی را شناسایی کردند و با تداوم و شدت توپخانه و تانک بالاخره دیدهبان مخلص ما را به شهادت رساندند.
شریف مطوری در بالای دکل به شهادت رسید. وقتی مطلع شدم که در آن بالا شهید شده و روی همان تخته افتاده خیلی ناراحت شدم. واقعاً برایم زجرآور بود. شهید کمیلی فر و کاج را با دو سه نفر دیگر فرستادم و گفتم: غروب بروید و جنازهاش را بیاورید.
وقتی غروب شد. رفتند جنازه او را پایین بیاورند. این موضوع دل همه را به درد آورد. این بچهها این جور کار میکردند. وقتی تاریخ جنگهای دیگر را میخوانیم، متوجه میشویم هر کس بر اساس مبنا و اصولی جنگیده. اما هیچ جا نمیبینیم که افرادش اینطور از خود گذشتگی و ایثار داشته باشند. هفتاد و پنج روز دفع همه پاتکها مدیون او بود. وقتی میگویند بنای بزرگ روی پایه محکمی بنا میشود همین است. گذشت و ایثار علت مقاومت ما در آن مدت بود.
منبع: پایداری- پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس
نماینده ولیفقیه در لشکر42 قدر اراک:سحری خوردن کنار آرپیچی و مسلسل،وضو با آب سرد و قنوت در دل شب توصیف ناشدنی است
حجتالاسلاموالمسلمین علیاکبر محمدی،نماینده ولیفقیه در لشکر 42 قدر اراک از خاطرات ماه رمضان در جبهه میگوید.
منطقه مرکزی،نماینده ولیفقیه در لشکر42 قدر اراک میگوید:ربّنای لحظات افطار از پایان یک روزه خبر میداد، ربّنایی که تمام وجود رزمندگان مملو از حقانیت آن بود. بچهها با اشتیاق فراوان برای نماز مغرب و عشاء وضو میگرفتند،ماشین توزیع غذا به همه چادرها سر میزد و افطاری را توزیع میکرد.
سادگی و صمیمیت در سفره افطار ما موج میزد و ما خوشحال از اینکه خدا توفیق روزه گرفتن را به ما هدیه داده بود سر سفره مینشستیم و بعد از خواندن دعا با نان و خرما افطار میکردیم.دعای توسل و زیارت عاشورا هم در این روزها حال و هوای دیگری داشت.
معنویتی که «السلامعلیک یااباعبدالله»، «زیارت عاشورا» و یا «وجیهَ عندالله اشفعلناعندالله» در توسل به سفره افطار و سحر ما هدیه میکرد، غیرقابل توصیف است و همین، بنیه معنوی و عدم غفلت از لحظات معنوی رزمندگان را از دیگران ممتاز کرده بود.
نمیتوانم این لحظات را برای شما بیان کنم،در لشگر 28 سنندج بودم و قرار بود بعد از یک هفته به خانه برگردم اما جاذبه این ماه مرا در کردستان ماندگار کرد. ماه رمضان بهترین و زیباترین خاطرات را برای ما در سنگرها به ارمغان میآورد.
برکت دعا در کنار سنگرها، نماز روی زمین خاکی،سحری خوردن کنار آرپیچی و مسلسل،وضو با آب سرد،قنوت در دل شب،قیام روبروی آسمان بدون هیچ حجابی که تو را از دیدن وسعتها بینصیب کند،گریه بچههای عاشق در رکوع و همه چیز برای یک مهمانی خدا آماده بود.
از این که توسط حاج بصیر به عنوان غواص انتخاب شدم، از خوشحالی در پوست نمیگنجیدم. همیشه برای خط شکنی لحظه شماری میکردم. بعضیها هم به شوخی میگفتند پارتی داشتن خوبیش همین است. بعد از آموزشهای سخت غواصی که در بهمن شیر دیدیم. به این نتیجه رسیدیم که یک عملیات آبی خاکی را در پیش داریم. این که کجاست، نمیدانستیم. خدا بیامرزد سردار شهید مهرزادی را یک روز آمده بود نزدیک محل اقامت ما، نشانی کسی یا جایی را خواسته بود. از هر کس سوال میکرد. بچهها به او جواب نمیدادند. یک کاغذی را تن سنگر وصل کرده بودیم مبنی بر این که ما «قرص نمیدانیم» خوردیم. شهید مهرزادی از این عمل ما تقدیر و تشکر کرد. منظور این بود که نکات حفاظتی چه از طرف مسوولین و چه از طرف نیروها رعایت میشد. به ما گفتند که میبایست از هشت معبر به دشمن حمله ببریم. مرا به عنوان فرماندهی گروهی که میبایست از معبر هشتم به دل دشمن بزند، انتخاب کردند. وقتی شنیدم فرمانده معبر هشتم شدم. به بچهها گفتم اسم این معبر را میگذاریم معبر امام رضا (ع)، توسلاتمان را بیشتر به سوی امام رضا (ع) سوق دادیم. آخر رسم بود قبل از هر عملیاتی متوسل به چهارده معصوم شویم. به ما گفته بود به نیت چهارده معصوم 14 هزار صلوات نذر کنید. اگر بگویم توان رزمی ما با نام گذاری معبر به نام امام رضا (ع) دو برابر شد، شاید باورتان نشود. با این اسم همهی بچهها حال میکردند. دوستی داشتم به نام «رضا حقپرست» که شهید شد. به شوخی به او گفتم به خاطر این که لباس غواصی نداریم، اسم تو را از فهرست خط شکنان خط زدم. رضا بغض کرد و شروع کرد در رابطه با تواناییهای خودش صحبت کردن. در پایان گفت این حق من نیست که اسمم خط بخورد. دلم برایش سوخت. گفتم شوخی کردم. وقتی فهمید شوخی کردم از خوشحالی داشت پرواز میکرد و جالب این که در تقسیم فینهای غواصی یک لنگه به ما کم دادند. شهید رضا حقپرست گفت من با همان یک لنگه فین در عملیات شرکت میکنم. آخرین باری که برای توجیه ما را میبردند، بارش ناگهانی باران، ما را متعجب کرد. حاج بصیر گفت: نماز شکر بخوانید امداد غیبی است که شامل ما شد. شب عملیات هم هوا نامساعد بود به طوری که دشمن را در درون سنگرشان فرو برد. وقتی برای عملیات وارد آب شدیم، کمی ترسم برداشت ولی زود با توسل به امام رضا (ع) روحیهام را بازیافتم. پیش خودم گفتم اگر تو جا بزنی، رزمندگان معبر امام رضا (ع) خط را نخواهند شکست و این شکست به غیر از تو مسببی نخواهد داشت. توکل به خدا و توسل به امام رضا کارش را کرد به طوری که با قدرت تمام آب اروند را پشت سرگذاشتیم و به خط دشمن رسیدیم. قرار بود با یک سیم و یا طنابی با هم مرتبط باشیم ولی بچهها گفتند دستهایمان را محکم به هم میگیریم. آنقدر بچهها به هم نزدیک بودند که دوست نداشتند یک لحظه از هم جدا شوند. حاجی به فرماندهان دسته گفته بود. قاشق عسل را فرماندهان با دست خودشان به دهان غواصها بگذارند وقتی به حاجی گفتم چرا؟ گفت میخواهم نیروها و فرماندهان قدر همدیگر را بدانند. و این دستور حاجی در عملیات خودش را نشان داد. بچهها عسل میخوردند تا سرمای زیر صفر درجهی آب آنها را اذیت نکند ولی تنها چیزی که بچهها را برای این عملیات گرم میکرد توسل به ائمه اطهار بود که امید واریم خداوند تا پایان عمرمان این توسلات را از ما نگیرد.
خاطره ای از دفاع مقدس:
سرهنگ پاسدار حاج هادی بصیر
در اولین روزهای آتش بس در تیر ماه 67 ماموریت پدافند از پاسگاه زید به گردان کمیل از لشگر 27 محمد رذسول الله داده شده است . علی رویایی فرمانده یکی از گروهان های گردان مزبور ،ضمن تحلیل و شرح موقعیت منطقه در اثر برقراری آتش بس ناشی از قرار داد .598 به بچه ای گروهان خود یاد آوری می کند که تیر اندازی با سلاح گرم بر طبق مقرارت آتش بس ممنوع شده است .اما به هر حال باید به نوعی آماده بود تا علاوه بر رعایت مقررات آتش بس ،در صورت نیاز ؛به نحوی به حساب عراقی ها برسیم .لذا دستور می دهد تا بچه ها هر کدام یک تیرو کمان و تعدادی سنگریزه آماده کنند ....
بعد از این حرف ،بچه ها با شور شوق به جان درختان می افتند و هر کس به دنبال شاخه ای است تاببرد و از آن دو شاخه درست کند .بعضی از بچه ها به طرف تعمیر گاه می روند تا از تیوپ های فرسوده کش ببرند و آماده کنند .بعد ازظهر گروهان به حرکت در می آید در حالی که هر کدامیان یک سلاح تازه به تجهیزات تمان اضافه شده است .بچه ها تیروکمان ها را از گردنشان آویزان می کنند .
وقتی به خط می رسیم ، نزدیک غروب است .با دستور فرماندهی قرار می شود تا هوا روشن شود درباره منطقه ، موقعیت دشمن و سنگر های کمین توجیه شویم . نگهبان ها مشخص می شوند .عده ای به سنگر کمین که در صد متری عراقی ها درست شده ، می روند وهمه کارها رو به راه می شود .
بعد از رفتن بچه ها ی کمین سر و صدای آخ و واخ عراقی ها بلند می شود ومی فهمیم که تیر و کمان ها آتش بس را نقض کرده اند !تا آنجایی که چشم کار می کند و بچه ها سنگر های عراقی ها را می بینند ، آن ها را از مزه سنگ های تیر و کمان بی نصیب نمی گذارند. صبح ، روی خط عراقی ها سر وصدای زیادی است .معلوم می شود که با سنگ اندازی بچه ها جر و بحثشان با لا گرفته است .
در اثر سر و صداها و اعتراضات عراق ها نسبت به سنگ باران مواضعشان از سوی رزمندگان تیر و کمان به دست و برای به دست گرفتن کنترل اوضاع ، فرمانده لشگر حاج محمد کوثری هم به خط می آید و ترفندی می اندیشد .او به بچه ها دستور می دهد :هر چه پرچم قرمز دارید روی دژی که مستقر هستید بزنید ، چون رنگ قرمز نمایش خشم است و دشمن باید بداند با این که آتش بس شده است ، ولی هنوز کینه آنها در دل ماست .
چند روز بعد ، عراقی ها در اثر فعل و انفعالات موجود در خط مقدم صلاح را در این می بینند که خط اول خودشان را 500 متر عقب تر ببرند و این امر باعث ناراحتی بچه های گروهان تیر کمان می شود ، زیرا با این کار عراقی ها از تیر رس تیر و کمان های آنها دور شده اند .
منبع:"فرهنگ جبهه،خلاقیتها"نوشته ی سید مهدی فهیمی ومحسن مهر آبادی،نشر فرهنگ گستروسروش،تهران-1382
در جبهه غرب روی تپه ای مستقر بودیم. ملخ ها زاد و ولد داشتند و همه را به ستوه آورده بودند.